حس زندگی .......................

 

 

 

بوی چایی دم کرده.........بوی نان وپنیر سفری مادر بزرگ..........بوی قصه های نگفته................بوی حس نوازش مادرانه.........بوی گرمی نگاه عاشقانه..........بوی لالایی......بوی عشق............... و پاکی حس کودک شدن را لمس کردن................حس  دوست داشتن ودوست داشته شدن...............حس پدر شدن............حس رفتن و برنگشتن ........حس دیدن با چشمان بسته..........حس  نماز صبح و قبولی کنکور...............   و و وحس زندگی کردن   

                             

                                            

شب در چشمان من است.............






حسین پناهی در سال 1335 در روستای دزکوه از توابع استان کهکیلویه وبویر احمد متولد شد........پس از اتمام تحصیل در بهبهان برای گذراندن تحصیلات حوزوی به مدرسه آیت الله گلپایگانی رفت........اما پس از انقلاب طلبگی را رها را رها کرد وچهار سال در موسسه آناهیتا دوره بازیگری ونمایشنامه نویسی را گذراند پناهی بازیگری را نخست با مجموعه محله بهداشت آغاز کرد..اما حسین پناهی بیشتر شاعر بو ونخستین مجموعه شعر خود را با نام (من ونازی)در سال 76 منتشر کرد.......او در شعر هایش بچه میشود ویا آرزو میکند به بچگی برگردد.......... در مصاحبه ایی از او پرسیدند :دوست داری در چه سنی از دنیا بروی.......گفته بود چهل سالگی.......... او هشت سال بیشتر از آنچه که می پنداشت ..... و پیکر او در حالی که سه روز از مرگش گذشته بود در مرداد ماه 83 در خانه اجاره ای اش کشف شد......

رویاهایمان را نکشیم.........






میروم تا برسم......ومیگذرم تا بگذرد......تا بسوزد.......ثانیه هایم......ودیگر توان راه رفتن ندارم......آیینه......وآیینه

ایی در جیب صدایم میزند.....میخواهد ببیند مرا......تا شاید نسوزد ثانیه هایم......وبگوید ازآن رویاهای

سوخته......وآینده ایی که تو را صدا میزند.....وگذشته ایی که ملامت میکند تورا......وتویی که داری هنوز نفس

میکشی.....وآیینه ای که هیچ وقت دروغ نمیگوید......وکاش رویاهایمان را نکشیم..!!!!!!!!!