
میروم تا برسم......ومیگذرم تا بگذرد......تا بسوزد.......ثانیه هایم......ودیگر توان راه رفتن ندارم......آیینه......وآیینه
ایی در جیب صدایم میزند.....میخواهد ببیند مرا......تا شاید نسوزد ثانیه هایم......وبگوید ازآن رویاهای
سوخته......وآینده ایی که تو را صدا میزند.....وگذشته ایی که ملامت میکند تورا......وتویی که داری هنوز نفس
میکشی.....وآیینه ای که هیچ وقت دروغ نمیگوید......وکاش رویاهایمان را نکشیم..!!!!!!!!!