و او نیز رفت.......






و قیصر بچگی من امین پور بود.........................

دوست داشتن....................








یادش بخیر.....بچه گی رو میگم......حالی به حولی میکردیم با زندگی........نه قسطی داشتیم.....نه زنی ......نه بچه ایی....تنها دغدغمون بازی با روزگار بود ولی حالا.....دوست داشتن بچه گی رو دوست دارم......چون وقتی یه بچه میخواد با کسی دوست بشه.....نه بظاهرش توجه ایی میکنه...نه به مدل ماشینش...نه پول باباش...نه مدل موهاش......نه به مدرک تحصیلیش.....نه به سایه چشماش......اون فقط وفقط اونو به خاطر خودش دوست داره..؟؟؟؟؟؟؟؟

کاش همدیگه رو بچه گونه دوست داشتیم

آدم همیشه اینو با اون درمی کنه یعنی چه...؟؟...؟؟؟...



>



مثلا من میگم خوب اگه من یه سال پشت کنکور موندم لااقل سربازیمو معاف شدم........یا اون یکی میگه اگه من

سیاهم اشکال نداره عوضش دکترم.........یا اون یکی میگه اگه من پول ندارم لااقل یه خونه دارم.........مثلا مامانم

میگه من سه تا پسر توپ دارم.......راستی توچیرو با چی در میکنی......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟